شستن آب


Monday, August 13, 2007

اعتقادات راسخ ات را به من بسپار ،اگر داري
وترديدهايت را براي خودت نگه دار
زيرا كه من به قدر كافي ترديد دارم
گوته



........................................................................................

Friday, August 10, 2007

ديروز يك كتاب خوندم عالي بود ،بي ترديد
يك راهنمايي
شماهم اين كتاب روداريد ،بي ترديد
يك راهنمايي ديگه
كتابي كه ديروز من خوندم با چشم بسته بود !بي ترديد
من ديروز كتاب............................ ........زندگي خودم رو خوندم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟
تا حالا اين كارو كردي ؟ كتاب زندگي خودت رو خوندي ؟ تا حالا چشمهات روبستي واز روز اول زندگيت تا الان رو مثل يك كتاب ، مثل يك فيلم نگاه كردي ؟بدون ناراحت شدن يا خوشحال شدن از اتفاقاتي كه در سرتاسر
اون افتاده ؟ بيطرف بيطرف اگه خوندي نظرت رو برام بگو ، اما اگه اين كتاب رونخوندي
حالا اين كارو بكن ،
من بهت ميگم چه طوري ، چشمهات روببند يك نفس عميق بكش وبه ياد
بيار اون اتفاقاتي روكه از روز اول زندگيت يادت مياد تا امروز، هرچيز كه بوده خوب و
بد بدون اينكه خوشحال بشي يا ناراحت فقط ببين حالا چشمات روباز كن چه احساسي
نسبت به خودت داري؟ به من ب
گو



........................................................................................

Wednesday, August 1, 2007

خيلي وقت بود دلم ميخواست اون چيزهايي روكه تو قبرستان ظهير الدوله ديده بودم بنويسم

پنج شنبه،30/1/86 ، قبرستان ظهير الدوله - حول وحوش ساعت دوبعدازظهر
ملك الشعراي بهار ، رهي معيري ، فروغ فرخزاد، روح اله خالقي ، ايرج ميرزا ، فمرالملوك وزيري وخيلي كساي ديگه كه من نميدونم با آرامش ويا بدون آرامش از شايد حداقل 1320 تا حداكثر 1355 توي اين قبرستان بي نهايت زيبا كه زيباييش به درد هيچ كدوم از مردهاش نميخوره خوابيدن _كه بازم من نميدونم شايدم بدرد بخوره، مثلا شبا بيان بيرون يه گشت وگذاري بكنن وخستگي 24 ساعت دراز به دراز خوابيدن رو در بكنن يا شايد آخر هفته ها يه مهموني تو باغ بگيرن يا شايدم مهماني ابليس! البته اين بار توهواي آزاد
از همه برام جالبتردو تا چيز بود ،يك قبرمتعلق به پسري 14 ،15 ساله كه سال اگه اشتباه نكنم 1348 فوت كرده بود و دركمال ناباوري هنوز كه هنوز براش گل تازه آورده بودن ، يكي هم پيرزن 90 ساله اي كه به نظر ميامد ساليان سال توي اون باغ زندگي ميكنه ، با خودم فكر كردم كه اين زن چه چيزهايي رو توي اين قبرستان به چشم خودش ديده وشاهد دفن چه افرادي بوده! اما با همه تعلق خاطري كه به نظر مياد به اين قبرستان داره يك روزي كه خياط تو كوزه افتاد،واقعا جاش توي اون باغ هست يا بايد يك جاي دور افتاده اي توي بهشت زهرا براي هميشه بخوابه ، بازهم درنهايت هيچ اهميتي نداره چون همون قبرستان زيبا هم به نظر مردهاش مدعوين زيادي نداشتن كه يادشون باشن ويه سري بهشون بزنن ، همون بهتر كه آدم بعد از مردنش تنهاي تنها بمونه ، در ضمن سنگ قبرهاهم بينهايت زيبا بودن



........................................................................................

Monday, July 23, 2007

متشكرم افشين اميدوارم حداقل امشب اينو ببيني منتظرچيزهاي خوبي هستم فردا ميدونم كه تو اين شستن آب اتفاقاي خوبي ميافته بازم ممنون



صدف عزیزم،دلم تنگه برای تو و نیکا



........................................................................................

Home